var data, p; var agt=navigator.userAgent.toLowerCase(); p='http'; if((location.href.substr(0,6)=='https:')||(location.href.substr(0,6)=='HTTPS:')) {p='https';} data = '&r=' + escape(document.referrer) + '&n=' + escape(navigator.userAgent) + '&p=' + escape(navigator.userAgent) if(navigator.userAgent.substring(0,1)>'3') {data = data + '&sd=' + screen.colorDepth + '&sw=' + escape(screen.width+ 'x'+screen.height)}; document.write(''); document.write(' ');
شمارنده آمار
, دانلود رایگان، نرم افزار ، بازی ، کتاب ، موزیک ، چت روم اختصاصی، چت روم عمومی، نرم افزار موبایل، بازی موبایل، جدیدترین نرم افزارها، نرم افزار و بازیهای سیستم عامل مکینتاش، مک، free download, software, game, book, music, macintosh, windows, mac, apple, macbook, free, sms, " /> دانلود کده الویر

آدرس آی پی:
سیستم عامل:
نسخه: بیت
اندازه تصویر:

دانلود کده الویر

دانلود رایگان، نرم افزار ، بازی ، کتاب ، موزیک ، چت روم اختصاصی، چت روم عمومی، نرم افزار موبایل، بازی موبایل، جدیدترین نرم افزارها، نرم افزار و بازیهای سیستم عامل مکینتاش، مک، free download, software, game, book, music, macintosh, windows, mac, apple, macbook, free, sms,
صفحه خانگی اضافه به علاقمندی ها نقشه سایت

دیکشنری آنلاین



درباره ما


امکانات دیگر


 

آخرین مطالب

» مجموعه ای از اس ام اس های خنده دار ـ جوک ـ لطیفه ـ خنده بازار
» در این ایمیل جمله هایی از شخصیت های مختلف درباره
» بعد از ترک سیگار در بدن شما چه اتفاقاتی رخ میدهد؟
» بدون شرح
» فال روز (31 فروردین _ 19 آوریل) فال روز (31 فروردین _ 19 آوری فال روز (31 فروردین _ 19 آوریل)
» دانلود کرک و کیجن همه محصولات و نرم افزارهای Uniblue 2012
» دانلود نرم افزار و کرک و کیجن همه محصولات و نرم افزارهای Uniblue 2012
» نرم افزار کاملا رایگان تماشای شبکه های تلویزیون و ماهواره
» بهتـرین راهـکارهای کاربـردی برای مـطالـعه
» ماساژ،رفع خستگی،آموزش ماساژ صورت،نقاط حساس سر و صورت
» اس ام اس های عاشقانه
» آموزش چگونه لات بشویم!!!! ۱۰۰٪ تضمینی با متدهای فوق پیشرفته
» کودکی که سالی پنج بار می میرد!
» مجموعه اس ام اس های عاشقانه فروردین 91
» چگونه ازدواج دوم موفقی داشته باشیم
» چگونه می‌توانید همسر خود را شاد کنید ؟
» دانلود مجموعه آموزش گام به گام زبان انگلیسی Learning English Steps 1-2-3
» مجموعه سخنرانی آیت الله العظمی مظاهری
» تصاویر جالب و دیدنی
» دانلود کتاب PDF آموزش پیش از ازدواج
» دانلود کتاب مهریه و مراحل قانونی و قضایی آن
» کتاب زنی که مردش را گم کرد
» کتاب قوانین حقوقی ازدواج
» کتاب سلطه سالاری مردان یا زنان
» alvirdownload
» آیا می دانید ویبره موبایل چگونه کار می کند؟
» شرکت حریق نبرد ایرانیان - طراح و سازنده انواع خودروهای آتش نشانی
» عکسهایی از بازیگران معروف سینما و تلویزیون
» تصاویر جدید از بهرام رادان
» پوریا پورسرخ
» عکسهایی از پندار اکبری
» الناز شاکردوست
» نسرین مقانلو در سال 1391
» عکسهایی از نیکی کریمی
» عکسهای دیدنی از محمدرضا گلزار
» عکسهایی از پژمان بازغی
» عکسهایی از پرستو گلستانی
» عکسهایی از پرستو صالحی
» بهاره افشاری و تصاویردیدنی
» تصاویری از آناهیتا همتی
» تصاویری جدید و کمیاب از هنرمندان مطرح سینما و تلویزیون
» اصول تکنیک ای جکس
» تصاویری جدید از آلبوم هنرمندان مطرح سینما و تلویزیون
» تصاویری جدید از آلبوم هنرمندان مطرح سینما و تلویزیون
» عکسهایی از بازیگران معروف
» دانسته هایی که فکر می کنید درست است
» غزل عارفانه مولانا
» اس ام اس های نوروزی
» بازی مرغ های مهاجم ، chicken invaders

تقویم

موضوعات

سیستم عامل
مکینتاش
ویندوز ۷
ویندوز ۸
ویندوز live
ویندوز ویستا
نرم افزار مالتی مدیا
نرم افزار ویرایش فیلم
نرم افزار ویرایش صوت
نرم افزار پخش فیلم
نرم افزار پخش صوت
نرم افزار تبدیل فرمت
نرم افزار موسیقی
نرم افزار کاربردی
نرم افزار فشرده ساز
نرم افزار آفیس
نرم افزار آموزش
نرم افزار بهینه ساز
نرم افزار باز یابی اطلاعات
نرم افزار دیکشنری
نرم افزار درایور
نرم افزار برنامه نویسی
نرم افزار تلفن
نرم افزار مهندسی
نرم افزار زیبا ساز
نرم افزار گرافیک
نرم افزارنمایش عکس
نرم افزار ویرایش تصویر
نرم افزار فتوشاپ
فونت
نرم افزار فلش
نرم افزار انیمیشن
نرم افزار طراحی
فتوشاپ
فتوشاپ cs3
نرم افزار امنیتی
نرم افزار آنتی ویروس
نرم افزار ضد هک
نرم افزار قفل گذاری
نرم افزارهای اینترنت
نرم افزار مرورگر
نرم افزار مسنجر
نرم افزار دانلود
نرم افزار بالا بردن سرعت
نرم افزار ایمیل
نرم افزار اف تی پی
نرم افزار طراحی وب
نرم افزار شبکه
ابزار سی دی
نرم افزار رایت
نرم افزار اتوران
بازیها
بازیهای فکری
بازیهای اکشن
بازیهای ماجرایی
بازیهای کودکان
بازیهای ورزشی
بازیهای psp
بازیها ps3
اختصاصی الویر دانلود
آموزش
آموزش گیتار
آموزش فتوشاپ
ترفندهای یاهو
آموزش autocad
آموزش زبان
آموزش ساخت وبلاگ
آموزش ساخت وبسایت
آموزش power point
آموزش تند آموز مفاهیم شبکه های کامپیوتری
کتاب الکترونیکی
کتاب علمی
کتاب مهندسی
کتاب آموزشی
کتاب مذهبی
کتاب شعر
کتاب تاریخی
کتاب پزشکی
کتاب آموزشی موبایل
کتاب داستان
گوناگون
آرشیو صوتی و تصویری
دانلود فیلم
دانلود کارتن
دانلود فیلم آموزشی
دانلود مستند راز بقا
موبایل
کلیپ موبایل
نرم افزار آیفون
نرم افزار آندروید
نرم افزار نوکیا سیمبیان سری s60_v5
نرم افزار نوکیا سیمبیان سری s60_v3
نرم افزار سونی اریکسون
نرم افزار سری 40
نرم افزار سری 70
نرم افزار سری 80
نرم افزار سری 90
نرم افزار جاوا
نرم افزار آنتی ویروس
نرم افزار اسلامی
نرم افزار سامسونگ
بازی موبایل
بازیهای نوکیا
بازیهای آیفون
بازیهای آندروید
بازیهای سونی اریکسون
بازیهای جاوا
بازیهای سامسونگ
متفرقه موبایل
تم نوکیا
تم سونی اریکسون
تم آندروید
تم سامسونگ
نقشه
نقشه رهیاب سخنگو نوکیا
نقشه رهیاب سخنگو آندروید
نقشه رهیاب سخنگو سامسونگ
شعر و سخنانی از بزرگان
اس ام اس
فلسفی
ارتباط با خدا
اطلاعات عمومی
آیا می دانید ؟
سرگرمی
داستانهای شنیدنی
طنز
چه خبر از کجا ؟
پزشکی و سلامت
جراحی فک
نرم افزار ارسال رایگان پیامک
طراحی لباس و مد
برای خانم های شیک پوش
برای آقایان شیک پوش
گالری عکس
عکسهای ورزشی
عکسهای خنده دار
عکسهای مذهبی
عکسهای ترسناک
عکسهای زیبا از طبیعت
عکسهای گوناگون
موزیک ایرانی
شاد
غمگین
قدیمی
کوچه بازاری
نفرتی

معرفی سایت به دوستان

 
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:


Powered by ParsTools

نویسندگان

آمار بازدید از دانلود کده الویر
موضوع: <-CategoryName-> | نویسنده: E , T , E , M , A , D

 

 
داستـان های کوتـاه و خوانـدنی



معنـای عـشـق واقـعی
 

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند : با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین" را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی" را راه بیان عشق می دانند. در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. 
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود !
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. 
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید... ببر رفت و زن زنده ماند. 

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. 
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ 
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! 
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که "عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند و او قبل از اینکه حرکتی از همسرش سر بزند به اینکار اقدام کرد. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیشمرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
 



اقتـضای طبیـعت
 

هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ...
هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند !
با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !
مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی ؟!
هندو گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند. طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...
چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟!
هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیشت بزنند ...
 



قـدرت بـخشش
 

در روزگاران قدیم بانوى خردمندى كه به تنهایی و پیاده سفر می كرد در عبور از كوهستان سنگ گرانقیمتی را پیدا كرد.
روز بعد به مسافرى رسید كه گرسنه بود. آن بانوى خردمند كیف خود را باز كرد و مقداری غذا به او داد ولی آن مسافر سنگ گرانقیمتى را در كیف بانوى خردمند دید و از او خواست تا آن را به او بدهد و بانوى خردمند بدون درنگ سنگ باارزش را به او داد.
مرد مسافر به سرعت از آنجا دور شد و از شانس خوب خود بسیار شادمان گشت.
او می دانست آن سنگ آنقدر ارزش دارد كه می تواند تا آخر عمر با خیال راحت زندگی بی دردسر و پرنعمتی را داشته باشد.
چند روزی گذشت ولی طمع مرد او را راحت نمی گذاشت و مرتب با خود می گفت اگر او چنین سنگ باارزشی را به این سادگی به من داد پس اگر از او می خواستم بیش از این به من می داد.
بنابراین مرد بازگشت و با سختی فراوان آن بانو را پیدا كرد و سنگ گرانقیمت را به او بازگرداند و به او گفت: من خیلی فكر كردم و می دانم كه این سنگ چقدر ارزش دارد اما من او را به تو باز می گردانم به این امید كه چیزی به من بدهی كه از این سنگ باارزشتر باشد.
بانوى خردمند گفت: از من چه می خواهی؟ مرد گفت: همان چیزی كه باعث شد به این راحتی از این همه ثروت چشم پوشی كنی!
زن پاسخ داد: قناعت. به همین دلیل است كه می گویند افراد، ثروتمند و یا فقیرند به خاطر آنچه هستند نه آنچه دارند.
ما با آنچه بدست می آوریم زندگی می كنیم و با آنچه می بخشیم یك زندگی می سازیم.
 



ارزش واقـعی
 

در اوزاکای ژاپن، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت.
مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود.
صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.
یک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد.
قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!
صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دست‌های مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک می‌کرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می‌کرد.
وقتی مشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی که برای مشتری‌های ثروتمند از جای خود بلند نمی‌شوید، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید.
صاحب مغازه در پاسخ گفت: مرد فقیر همه‌ی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد.
این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود.
شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است.
 

برگرفته از كتاب: باترا، پرومودا؛ رمز و راز زندگی بهتر



دزدی مـال و دزدی دیـن
 

گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند.
و من دزد مال او هستم، نه دزد دین. 
اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت ؛
آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است ...
 



مـلا و شـراب فـروش !
 

سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد.
ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل!
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید.
ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید
صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست !
ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند !
قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم ؟! سخن هر دو را شنیدم :
یک سو ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند !
و سوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد …!
 

"پائولو کوئیلو"



حکایـت دو گـدا
 

دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود...
مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.
یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده.
رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه اینجا مرکز مذهب کاتولیک هم هست.
پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش.
در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.
گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین*" بازاریابی یاد بده؟!

* گلدشتین یه فامیل معروف یهودیه
 



زنـدگی خـروسی
 

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.
یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید.
یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.
جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست.
او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی.
تا اینکه یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند.
عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد.
اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد.
اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.

تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی؟ پس به دنبال رویاهایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.
 

نویسنده: گابریل گارسیا مارکز



مـرد واقعـی و مسلمـان واقـعی
 

میگویند وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به اینکار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّرالدین شاه و مادر مرحوم دکتر امینی رسید، به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مرده ام که می خواهی از بازار پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم...
و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد.
یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد.
روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیابانی می گذشت که متوجّه شد مغازه ای بسته است.
ناراحت شد و دستور داد که صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند. کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه یک عرق فروش ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند.
شاه پرسید: پدر سوخته چرا مغازه ات را بسته ای؟ مرد ارمنی جواب داد قربانت گردم امروز روز قتل مسلم بن عقیل است و من فکر کردم صلاح نیست در این روز عرق بفروشم.
شاه دستور تحقیق داد و دیدند که حقّ با عرق فروش ارمنی است.
آنوقت رضاشاه عرق فروش را مرخص کرد و رو به همراهانش کرد و گفت: "در این مملکت یک مرد واقعی داریم آنهم خانم فخرالدّوله است و یک مسلمان واقعی داریم آنهم قاراپط ارمنی است"
 



امـان از دسـت این ایـرانی‌ها
 

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.

همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.

بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.

سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا !!!

هوش ایرانی ها در تمام دنیا زبانزد خاص و عام است اما ایکاش کمی هم انصاف چاشنی این ذکاوت بود ...
 



آرامش سنـگ یا آرامش بـرگ ؟
 

مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. 
استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: "عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟" 
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.

استاد گفت: "این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟!" 
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: "اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!"

استاد لبخندی زد و گفت: "پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده."
استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.
چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: "شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟"
استاد لبخندی زد و گفت: "من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم و من آرامش برگ را می پسندم ...
 



وعـده ی پــوچ
 

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. 
هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. 
پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند. 
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد. 
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ...
 

 

{block:Permalink}
blog comments powered by Disqus {/block:Permalink}

موضوع: <-CategoryName-> | نویسنده: E , T , E , M , A , D

 

موضوعاتی هستند که در عین سادگی می توانند بسیار جالب و سرگرم کننده باشند ! دانستنی های علمی از همین دسته موضوعات هستند البته این اطلاعات ممکن است از نظر ما ساده باشند اما در اصل حاصل تحقیقات پیچیده دانشمندان است …

آیا میدانید: که بلندترین بادگیر جهان در یزد به ارتفاع ۳۴ متر قرار دارد.

آیا میدانید: طولانی ترین پرواز ثبت شده از مرغ  ۱۳ ثانیه است ؟

آیا میدانید: شایع ترین آیتم فراموش شده برای مسافران مسواک است !؟

آیا میدانید: آمریکایی ها روزانه ۴۴ میلیون روزنامه دور میریزند ؟

آیا میدانید: که یک نوع پشه وجود دارد که در ثانیه هزار بار بال میزند.

 

{block:Permalink}
blog comments powered by Disqus {/block:Permalink}

موضوع: <-CategoryName-> | نویسنده: E , T , E , M , A , D

 

 

 

قانون یکم: به شما جسمی داده می‌شود. چه جسمتان را دوست داشته یا از آن متنفر باشید، باید بدانید که در طول زندگی در دنیای خاکی با شماست.


قانون دوم: در مدرسه‌ای غیر رسمی و تمام وقت نام‌نویسی کرده‌اید که "زندگی" نام دارد. در این مدرسه هر روز فرصت یادگیری دروس را دارید. چه این درس‌ها را دوست داشته باشید چه از آن بدتان بیاید، پس بهتر است به عنوان بخشی از برنامه آموزشی برایشان طرح‌ریزی کنید.

قانون سوم: اشتباه وجود ندارد، تنها درس است. رشد فرآیند آزمایش است، یک سلسله دادرسی، خطا و پیروزی‌های گهگاهی، آزمایش‌های ناکام نیز به همان اندازه آزمایش‌های موفق بخشی از فرآیند رشد هستند.

قانون چهارم: درس آنقدر تکرار می‌شود تا آموخته شود. درس‌ها در اشکال مختلف آنقدر تکرار می‌شوند، تا آنها را بیاموزید. وقتی آموختید می‌توانید درس بعدی را شروع کنید، بنابراین بهتر است زودتر درس‌هایتان را بیاموزید.

{block:Permalink}
blog comments powered by Disqus {/block:Permalink}

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد